loading...
درانتظار باران
بازدید : 28 سه شنبه 08 فروردین 1391 نظرات (2)

مانند شعله ی شمعی در باد ...

من نیز خاموش می شوم ...

در طوفان نگاه های تو ...

باشد ملالی نیست تو باش ....

روشن ...

پر نور ..

زیبا .

بازدید : 48 سه شنبه 08 فروردین 1391 نظرات (0)
سه نقطه هاي تو گاهي هزار واژه ومن هنوز در تب يك نقطه از لبت بي تاب هميشه معني صد اضطراب ... من، بي تو هميشه ديدن بي پرده ی شما در خواب چه عاشقانه ی پوچي! تو خوب مي داني ميان اين همه رويا ، فقط تويي كمياب و من چه خسته تو را چون سراب مي جويم چه فصل خالي و تلخي ست سهم من زين خواب! ... كجاست آنكه ز من آتشي بگيراند بسازد از تن من قطعه قطعه هاي مذاب و يا حضور تو را قصّه قصّه ، فصل به فصل... بخواند از تو غزل هاي نابِ بي پاياب ... خدا کند که غزلهای آخرم باشد خدا کند که شوم در غمت خراب،خراب چه روزگار غریبی ست نازنین، آری نه حرف مانده برایم ، نه عشق های مجاب بیا... تمام کن این انتظار را در من بدون شرح و سه نقطه ... پر از حکایت ناب ... یکی نبود و یکی بود و او نبود ... و من هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب
بازدید : 34 سه شنبه 08 فروردین 1391 نظرات (0)

سه نقطه هاي تو گاهي هزار واژه ومن

هنوز در تب يك نقطه از لبت بي تاب

هميشه معني صد اضطراب  ...  من، بي تو

هميشه ديدن بي پرده  ی شما در خواب 

 چه عاشقانه ی  پوچي!  تو خوب مي داني

 ميان اين همه رويا   ، فقط تويي كمياب

و من چه خسته تو را چون سراب مي جويم

چه فصل خالي و تلخي ست سهم من زين خواب! 

...

 كجاست آنكه ز من آتشي بگيراند

بسازد از تن من  قطعه قطعه هاي مذاب

و يا حضور تو را قصّه قصّه ، فصل به فصل...  

 بخواند از تو غزل هاي نابِ بي پاياب

   ... 

خدا کند که غزلهای آخرم باشد

خدا کند که شوم در غمت خراب،خراب

چه روزگار غریبی ست نازنین، آری

 نه حرف مانده برایم ،  نه عشق های مجاب

 بیا... تمام کن این انتظار را در من

 بدون شرح و سه نقطه ... پر از حکایت ناب

...

یکی نبود و یکی بود و او نبود ... و من

 هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب

بازدید : 33 سه شنبه 08 فروردین 1391 نظرات (2)

                

 

 پا به پای باران

 

اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو

گفتم که یک غزل بنویسم برای تو

احساس می کنم که کمی پیرتر شدم

احساس می کنم که شدم مبتلای تو

برگرد و هر چقدر  دلت خواست بد بگو

دل می دهم دوباره به طعم صدای تو

از قول من بگو به دلت   نرم تر شود

بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!

دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :

یک آسمان ،  بهانه ی باران برای تو

ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم

رخصت بده نفس بکشم در هوای تو

بازدید : 29 سه شنبه 08 فروردین 1391 نظرات (0)

   

            

 پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست

حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست

شعر زلال جوشش احساس های من

از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست

يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست

خم شد- شکست پشت دل نازکم  ولی

بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست

من در فضای خلوت تو خيمه می زنم

طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست

تا اوج ، راهی ام  به تماشای من بيا

با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست

بازدید : 31 سه شنبه 08 فروردین 1391 نظرات (0)

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن....


بازدید : 29 سه شنبه 08 فروردین 1391 نظرات (0)

 وقتي سكوت ِ دهكده  فرياد مي شود
تاريخ  ، از انحصار ِ تو آزاد مي شود

تاريخ  ، يك كتاب ِ قديمي ست كه در آن
از زخم هاي كهنه ي من ياد مي شود

از من گرفت دخترِ ِخان هرچه داشتم
تا كي به اهل  ِ دهكده بيداد مي شود؟

خاتون! به رودخانه ي قصرت سري بزن
موسي  ، دل  ِ من  است كه نوزاد مي شود

با اين غزل  ، به مـُلك  ِ سليمان رسيده ام
اين مرد ِ خسته  ، همسفر ِ باد مي شود

اي ابروان  ِوحشــي  ِتو لشكر ِ مغول!‏
پس كي دل  ِ خراب ِ من  ، آباد مي شود؟

در تو هزار مزرعه  ،  خشخاش ِ  تازه است
آدم به چشـــــــــــــم هاي تو معتاد مي شود

بازدید : 31 سه شنبه 08 فروردین 1391 نظرات (0)

آقا گمانم من شما را دوست...

حسی غریب و آشنا را دوست...

نه نه! چه می گویم فقط این که

آیا شما یک لحظه ما را دوست؟

منظور من این که شما با من...

من با شما این قصه ها را دوست...

ای وای! حرفم این نبود اما

سردم شده آب و هوا را دوست...

حس عجیب پیشتان بودن

نه! فکر بد نه! من خدا را دوست...

از دور می آید صدای پا

حتا همین پا و صدا را دوست...

این بار دیگر حرف خواهم زد

آقا گمانم من شما را دوست...

بازدید : 35 جمعه 04 فروردین 1391 نظرات (0)

گفتی که به احترام دل باران باش

باران شدم و به روی گل باریدم

گفتی که ببوس روی نیلوفر را

از عشق تو گونه های او بوسیدم

گفتی که ستاره شو ، دلی روشن کن

من هم چو گل ستاره ها تابیدم

گفتی که برای باغ دل پیچک باش

بر یاسمن نگاه تو پیچیدم

گفتی که برای لحظه ای دریا شو

دریا شدم و تو را به ساحل دیدم

گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش

مجنون شدم و ز دوریت نالیدم

گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز

گل دادم و با ترنّمت روییدم
 

گفتی که بیا و از وفایت بگذر


گفتی که بیا و از وفایت بگذر

از لهجه ی بی وفاییت رنجیدم

گفتم که بهانه ات برایم کافیست

معنای لطیف عشق را فهمیدم

بازدید : 35 جمعه 04 فروردین 1391 نظرات (0)

باران که می بارد تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است که می گویم: من تنها نیستم, تنها منتظرم پنجره ی باران خورده ات را باز کن چند سطر پس از باران چشمهایم را ببین که هوایت دیوانه شان کرده دلم برایت تنگ است

بازدید : 27 جمعه 04 فروردین 1391 نظرات (0)

منم پروردگارت
خالقت از ذره ای ناچیز
صدایم کن مرا، آموزگار قادر خود را
قلم را، علم را، من هدیه ات کردم

بخوان ما را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیک تر از تو به تو
اینک صدایم کن
رها کن غیر مارا، سوی ما بازا
منم پروردگار پاک بی همتا
منم زیبا، که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید
تو را در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها کن غصه ی یک لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی کن
عزیزا، من خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا بر خود
به اشکی، یا خدایی، میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم
طلب کن خالق خود را

بجو ما را
تو خواهی یافت
که عاشق می شوی بر ما
و عاشق می شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم
آهسته می گویم خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
تکیه کن بر من
قسم بر روز هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن، اما دور
رهایت من نخواهم کرد

بخوان ما را
که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟
تو بگشا لب
تو غیر از ما خدای دیگری داری؟
رها کن غیر ما را
آشتی کن با خدای خود
تو غیر از ما چه می جویی؟
تو با هرکس به جز با ما چه می گویی؟
و تو بی من چه داری؟ هیچ!
بگو با ما چه کم داری عزیزم؟ هیچ!
هزاران کهکشان و کوه و دریا را
و خورشید و جهان و نور و هستی را
برای جلوه ی خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی زیباتر از خورشید زیبایم
تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو، چیزی چون تو را کم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را؟
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی
ببینم، من تو را از درگهم راندم؟
اگر در روزگار سختی ات خواندی مرا
اما به روز شادیت یک لحظه هم یادم نمی کردی
به رویت بنده ی من هیچ آوردم؟
که می ترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور
آن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم، پروردگار مهربانت، خالقت
اینک صدایم کن مرا، با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکیم !
آیا عزیزم، حاجتی داری؟
تو ای از ما
کنون برگشته ای اما
کلام آشتی را تو نمی دانی؟
ببینم چشم های خیست آیا گفته ای دارند؟

بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
اینک وضویی کن
خجالت می کشی از من؟
بگو، جز من کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است
برای درک آغوشم
شروع کن
یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش با من

سهراب سپهری

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    بهترین مجری برنامه های تحویل سال91
    آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 5
  • بازدید سال : 123
  • بازدید کلی : 1,343